بغض کردم در آغاز راه سفر...
نمی دانم چه حسی بود مرا در خود فرو بردتا هیچ نگویم و
تنها سایه دور شدنت را از دور دست ها به بدرقه بنشینم!
من اکنون امتداد خسته جاده ها را با چشمانی پر از اشک می نگرم.
شاید آخرین پیچ روزی مرا هم از این غربت به سوی خود فرا خواند.....

+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶ ساعت ۹:۴۴ ب.ظ توسط انتظار
|
کنون چه کنم با خطای دلم....