روزها رفت و سالها گذشت                       

اما باز هم رویای داشتن تو به حقیقت نپیوست!!!

بهار و تابستان از پی هم گذشتند و پاییز زرد فرارسید ولی باز هم از تو خبری نیامد!

نکنه در نقطه ای دور یاد مرا به فراموشی سپرده باشی

و یا شاید کسی اسم مرا از کوله بار گذشته ات ربوده

شاید هم دفتر خاطراتت آنقدر خاک گرفته که قادر به خواندنش نیستی؟

نازنینم

هنوز ردپای رفتنت تا دور دست ها پیداست.

کاش بودی و می دیدی که چگونه چشم دوخته ام به راهت تا برگردی

آنروز که رفتی به احترام غرورم گریه نکردم

تا تو جاری شدن اشک هایم را نبینی

اما امروز این غرور را می شکنم تا شاید دوباره برگردی...