پنداشتی آتش عشقی که در دلم افروختی

به نیستی خاموش میشود؟

پنداشتی خرمن هستی ام را به باد فنا داده ام

که به جرقه ای خاکستر کنی؟

یا که پنداشتی من عروسک بچگی های توام که

فقط تو عاشقش باشی؟!؟

تو دستان آزمند مرا ندیدی

که چگونه ملتمسانه به سوی تو دراز شده.بود..

تو ندانستی که دستان سرد من

جویای گرمی تپش های قلب تو بودند..

تو ندانستی که اشک من در پی سودای سیاه چشمان تو بود!!!

یا تو ندانستی که عشق من

نه هوس!

که تجلی رویای وفای بی ریای تو بود...

تو را به سرنوشت

نامت را به باد

و خاطره ات را به یاد می سپارم...