بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان میگذری غافل ازاندوه درونم

بی من از کوچه گذرکردی ورفتی

بی من از شهرسفرکردی ورفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیافتاد به راهی که گذشتی...

چون در خانه ببستم

دگرازپای نشستم

گویا زلزله آمد ،گویا خانه فرو ریخت سرمن

بی تو من درهمه شهرغریبم!

بی تو کس نشنود ازاین دل بشکسته صدایی

توهمه بود و نبودی

توهمه شعروسرودی

چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم...

گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم!!!