اینبار بی سلام شروع می کنم. شاید این تفاوت در نوشته ام تو را به فکر وادارد. اینبار نه از حال خودم می گویم و نه از حال تو می پرسم که تکرار این تکرار بی فایده خسته ام کرده است. اینبار می خواهم نامه ام را با سلام به بهار شروع کنم. حسودیت می شود نه؟ تو حسود بودی خوب یادم هست. تو به بهار و پروانه ها به ماه و ستاره ها به خورشید و ابرها. تو به تمام دوست های صمیمی حسودی می کردی. تو حتی به من به خودت حسودی می کردی.

حسود زیبا و خواستنی من. دلم برای چشمانت تنگ است. دلم برای نگاه بی خیالت به من تنگ است. دلم برای تک خنده های پرمعنایت تنگ است. زیبای سرکش من کاش می دانستی کاش می دانستی دلم برای گریه های بی پایانت چقدر تنگ شده است.

خنده ات می گیرد اگر باز بگویم هنوز منتظرم. هنوز منتظرم تا تو فکر کنی و شاید مرا .....

 بخند. بخند که خنده ات جان به قلبم می دهد. بخند که خنده ات روح بیمار و افسرده ام را زنده می کند. صدای خنده تو مرا به وجد می آورد و باور می کنم که هنوز در زندگی تو حضور دارم.

زیبای سنگ دل من. من ترا تا کجای عاشقانه های دلگیر این قصه تلخ خواهم داشت. می ترسم.

 هیچ نگو. هیچ نگو. من نه پایانی می خواهم و نه سرانجامی. بگذار بماند. همینگونه بماند. تو باش و من هم که هستم. تو همانگونه که دوست داری باش. من هم که ....