امروز که برای تو می نویسم شاید آخرین نامه من برای تو باشد.

آخرین نوشته ای که عشقم را به تو نشان می دهد.

امروز می خواهم به عهدی که با تو بستم عمل کنم. به عهدی که جانم را دردمند و روحم را پیر و فرسوده می کند.

امروز می خواهم به عهدم وفا کنم و ترا رها کنم.

 آنگونه رها که حتی در رویاهای شبانه ام هم به سراغم نیایی.

آنگونه رهایت کنم که خاطراتت را یکجا به فراموشی  بسپارم.

امروز ترا برای همیشه بدرود می گویم

نه آنگونه که خود خواهان آنم

 بدرود می گویم بی آنکه در آغوشت بگیرم. بی آنکه با دستهای لرزانم اشکهایت را پاک کنم.

بی آنکه اجازه دهی برای آخرین بار گرمی وجودت را لمس کنم.

این گونه با تو خداحافظی می کنم تا به عهدم وفا کرده باشم.

امروز آخرین روز روشن زندگی من است. امروز دیگر شب پر ستاره ندارد.

 امروز دیگر غروب عاشقانه ای برایم نخواهد داشت. امروز پایان من است.

چون امروز می خواهم به عهدم وفا کنم.

به عهدم!!! چقدر جالب....

 چرا همیشه همه عهد ها و پیمان ها به ضرر من تمام شد؟؟؟؟؟؟

چرا  غصه دار همه عهد ها من شدم؟ نمی دانم....

اما این را می دانم که همیشه دوستت خواهم داشت... 

 امروز من به عهدم وفا می کنم همانگونه که تو خواسته ای...

امروز من می روم برای همیشه تا به تو ثابت کنم عاشق ارباب و معشوق برده نیست!!!!

 من ترا بیشتر از جانم دوست دارم....

امروز من به عهدم وفا کردم. تا بیاید روزی که تو نیز به عهدت وفا کنی...